جدول جو
جدول جو

معنی لنگر انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

لنگر انداختن
مقابل لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر
کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
لنگر انداختن
(سُ آ کَ دَ)
لنگر انداختن کشتی، توقف کردن او دردریا با افکندن لنگر در آب. افکندن لنگر کشتی به دریا، قرار گرفتن. مقام گرفتن. (غیاث).
- لنگر انداختن کسی در جائی، توسعاً متوقف شدن در هر جا. دیر در خانه کسان ماندن چنانکه چند روزی. توقف نسبتاً طویل کردن. خانه نزول شدن (در تداول مردم قزوین). در خانه دیگران دیر ماندن. پوست تخت انداختن. القاء عصا. القاء جران. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 31 شود.
- امثال:
کنگر خورده لنگر انداخته
لغت نامه دهخدا
لنگر انداختن
توقف کردن او در دریا با افکندن لنگردر آب، قرار گرفتن، مقام گرفتن
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
لنگر انداختن
((~. اَ تَ))
توقف کردن کشتی بندر، کنایه از ماندن زیاد در جایی
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
فرهنگ فارسی معین
لنگر انداختن
لترسيخٍ
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
لنگر انداختن
Anchor
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لنگر انداختن
ancrer
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لنگر انداختن
ancorar
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لنگر انداختن
ankern
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
لنگر انداختن
kotwiczyć
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
لنگر انداختن
бросать якорь
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
لنگر انداختن
якорити
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لنگر انداختن
ankeren
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
لنگر انداختن
لنگر ڈالنا
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
لنگر انداختن
ancorare
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لنگر انداختن
নোঙ্গর ফেলা
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
لنگر انداختن
เทียบท่า
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
لنگر انداختن
kupiga nanga
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لنگر انداختن
demir atmak
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لنگر انداختن
錨を下ろす
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لنگر انداختن
anclar
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لنگر انداختن
להטיל עוגן
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
لنگر انداختن
닻을 내리다
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
لنگر انداختن
melabuhkan jangkar
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لنگر انداختن
लंगर डालना
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
لنگر انداختن
锚定
تصویری از لنگر انداختن
تصویر لنگر انداختن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلنگ انداختن
تصویر شلنگ انداختن
جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ انداختن
تصویر لنگ انداختن
در ورزش در زورخانه پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند
کنایه از تسلیم شدن و ترک نزاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ بَ کَ دَ)
دویدن یا راه رفتن سریع با گامهای بلند. (فرهنگ لغات عامیانه). با گامهای بزرگ پای اندازان رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شلنگ اندازی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ قَ فَ دَ)
کمند انداختن:
به تو و زلف کافرت ماند
ترک غازی که چنبر اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ صَ بَ دِ بَ تَ)
عملی که مرشد در گود زورخانه کند جدا کردن دو کشتی گیر را ازیکدیگر و این کلمه از گود زورخانه باب و متداول شده است، و آن چنان است که مرشد از جایگاه خویش لنگی گرد کند و بر سر دو کشتی گیر که گرم کشش و کوشش اند اندازد جدا کردن آن دو را به خوشی، توسعاً به آشتی خواندن دو خصم. میانجی شدن. واسطۀ ترک خصومت گردیدن. میانجی آشتی شدن، در اصطلاح امروز، سپر انداختن. اظهار انقیاد کردن. تسلیم شدن
لغت نامه دهخدا
پرتاب کردن لنگ، (زورخانه) عملی که مرشد در گود زورخانه کند برای جدا کردن دو کشتی گیر از یکدیگر و آن چنانست که مرشد از جایگاه خویش لنگگ گرد کند و برسر دو کشتی گیر که گرم کشتی هستند اندازد تا آن دو بخوشی از هم جدا شوند. همچنین هنگامی که مرشد یا ورزشکار دیگری بخواهد بپهلوانی که مشغول هنر نمایی است احترام یا تواضع کند از بیرون گود برایش لنگ پرتاب می کند، (توسعا) میانجی شدن میان دو تن برای ایجاد صلح بین آنها، تسلیم شدن اظهار بندگی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگر انداخته
تصویر لنگر انداخته
متوقف شده (کشتی)، اقامت کرده متوقف، حمول و با وقار
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار حریص بودن حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد (ازیک پول هم نمیگذرد)
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ اَ تَ))
جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد، کنایه از اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین